نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

عکسای بهاری

سلام عزیزم خوبی؟ خوش می گذره؟ این روزا روزای خوبی برای هر دو تایی مون بود توی این دو ماهی که نرفتیم مشهد دیدیم بابا کم کسی نیستیم و همه برای دیدنمون اومدن و کلی من و شما بهمون خوش گذشت اول که مامانی و بابا رضا اومدن و بابایی رو برای حجامت بردیم قربونت برم که با شور و شوق به بابایی می گفتی که حجامت درد نداره و دست بابایی رو گرفتی و بردی برای حجامت بعد بابایی برای مصاحبه رفت بابلسر و خاله و امیرحسین و خاله نسرین اومدن پیشمون و بعد از رفتنو خاله و امیر، خاله نسرین پیشمون موند و توی اون روزی که خاله پیشمون بود خونهۀ مامانی رو دزد زد ولی خدا رو شکر غیر گوشی و کیف مامانی و پول توش چیزه دیگه ای نبرده بود و بقیه وسایل رو جمع کرده ب...
31 خرداد 1393

جشن آخر سال

سلام رضا جونم خوبی نفسم دیروز اولین روز سه ماه تعطیلی شما شروع شد اونم چقدر شیرین، مامانی و بابا رضا اومدن پیشمون من و شما خواب بودیم که یک هوو بابایی اومد توی خونه و گفت پاشین مامان اومده من و شما هم مثل برق پریدیم و من پرسیدم خوب کجان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابایی گفت پشت درد!!!!!! خلاصه عزیزم دیروز مامانی و بابایی پیشمون بودن و جای نازنین حسابی خالی بود اما از روز جشنت برات بگم که انقده خوش گذشت که نگو اجرای شما توی میوه ها نک بود و انقده قشنگ لیمو رو معرفی کردی که من مونده بوده شما رو از توی دوربین نیگاه کنم یا با چشم غیر مسلح فدات بشم که شعر "دعا برای مادر" رو هم مثل شعر "میوه" ات قشنگ خوندی و من ح...
1 خرداد 1393
1